نقدی بر کتاب بی خود و بی جهت یک اتوبیوگرافی
نوشتهی مارک هریس برای مجلهی نیویورک
۲۶ مارچ ۲۰۲۰
ترجمهی هنگامه ناهید
چاپ شده در روزنامهی اعتماد
کد خبر : 164914
۱۳۹۹/۱۲/۱۶
در اتوبیوگرافی وودی آلن، «بیخود و بیجهت» که با ترجمه پویا بهاریخرم از سوی نشر شورآفرین منتشر شده، دو بخش کوتاه وجود دارد که ممکن است نظر برخی خوانندهها را در مورد او تغییر دهد. پیش از خواندن کتاب، خواننده آماده است که آلن در مورد دو واقعه مهمی که در زندگی برایش رخ داده، صحبت خواهد کرد: نخست، رابطه عاشقانهای که میان او و سون–یی پرهوین، دختر شریک سابق و دیرینه زندگیاش پیش آمد و دوم متهم شدن به آزار و اذیت دختر هفتساله خودش، دیلان فارو. رسواییهایی که او قبل از آنکه دهها صفحه در موردشان بنویسد، با خضوعی طنازانه میگوید، امیدوار است دلیلتان برای مطالعه این کتاب، تنها خواندن این داستانها نباشد.
آنچه وودی آلن در ۸۴ سالگی راجع به خودش فکر میکند، کاملا واضح است اما آنچه درباره فیلمهایی که در نیم قرن اخیر کارگردانی کرده، خیر. ممکن است فکر کنید هیچ فیلمساز امریکایی دیگری جز ترنس مالیک در قید حیات نیست که کمترین بینش را نسبت به هنرش دارد ولی آلن از او بدتر است: روند نگارش، انتخاب بازیگران، خلق موقعیتهای خلاقانه، زمانی که نمیداند موفق شده یا شکست خورده و اینکه اصلا چرا چنین انتخابهایی کرده، چی، چرا، اگر، چطور… او در مورد آثارش، حسی دوگانه دارد.
برخی علاقهمندان به سینما هستند که هیچ تمایلی برای تماشای مجدد یا تماشای فیلمی جدید از آلن ندارند اما با این حال نمیتوان آثار او را از منظر فرهنگی نادیده گرفت، چراکه آنها فقط متعلق به آلن نیستند. «آنی هال» همچنان بخشی اساسی و مهم از کارنامه دایان کیتون، گوردون ویلیس، کالین دوهرست و یک کمدی عاشقانه نیویورکی به شمار میآید. آلن در مورد فیلم «آنیهال» میگوید: «اولین صحنهای که فیلمبرداری کردیم، صحنه خرچنگ بود.» و بعد ادامه میدهد: «من نیم جین پایان متفاوت داشتم، ولی خب پایان فیلم همانی شد که دیدید.» او فیلم «زن و شوهرها» را دوست دارد، فیلمی که تولیدش همزمان با رسوایی او و سون-یی شد. آلن میگوید: «میا دیگر رغبتی برای کار با من نداشت. ولی از آنجایی که ما هر دو حرفهای بودیم، فیلمبرداری را به پایان رساندیم، گرچه نمیدانم هنوز به همان اندازه کارم خوب است یا نه و نمیخواهم که بدانم.»
آلن در این کتاب محتاطانه عمل نمیکند، او مینویسد: «خوب یا بد، من به نوعی در یک حباب زندگی میکنم. دهها سال پیش خواندن درباره خودم را کنار گذاشتم و هیچ علاقهای به ارزیابی یا تجزیه و تحلیل دیگران از کارم ندارم.» خیلی هم عالی بسیاری از هنرمندان حس میکنند که با اتخاذ چنین روشی از خودشان محافظت میکنند اما به نظر میرسد آلن سخت پای این روش مانده تا خودش را در برابر هر چیزی محافظت کند. او شیفته بازیگران نیست؛ بلکه آنها را به چشم یک کارمند موقت، در زمانی مشخص میبیند: «من از مصاحبت با آدمها لذت نمیبرم. هرگز نمیتوانم با یک بازیگر ارتباط برقرار کنم. حرف مشترکی با هیچ کدامشان ندارم.» در رابطه با بازیگران، مورد دیگری نیز وجود دارد: «در طول این سالها از من انتقاد شده که از هیچ بازیگر سیاهپوستی در آثارم استفاده نکردهام و گرچه قدم مثبت برداشتن در بسیاری از زمینهها کمککننده و مفید است اما وقتی نوبت به انتخاب بازیگر میرسد، شرایط خیلی فرق میکند.» حالا شما به من بگویید آیا با شنیدن جمله «من همراه با مارتین لوترکینگ در واشنگتن راهپیمایی کردم.» شوکه میشوید و سریع همه چیز حل میشود؟ این دیدگاه وحشتناک و متعلق به عهد دقیانوس، فقط یک دیدگاه سنتی و قدیمی نیست؛ بلکه عزمی راسخ برای مقاومت در برابر زمانه و شرایط آن است که هیچ استدلال و نقدی را نمیپذیرد.
آلن بسیار صریح اقرار میکند که افقهای دید و فرهنگش، محدود است. او در مورد موسیقی مانند فردی که از موسیقی لذت میبرد و در مورد بیسبال چون شخصی که عاشق بیسبال است مینویسد اما وقتی میخواهد در مورد فیلمها بنویسد، مثل آدمی است که دستور گرفته چیزی بگوید و فقط میخواهد رفع تکلیف کند.
صفحات نخست کتاب، آنچه در معنای سرگرمی به کار رفته، درست مثل لباسی که از سیم ظرفشویی بافته شده باشد، آزاردهنده است. او نسبت به پدرش ابراز محبت میکند ولی میگوید: «هیچ مساله و نگرانی و مشکلی نبود که بتواند خواب او را آشفته کند و حتی یک فکر و خیال هم نبود که در ساعات بیداری او را درگیر کند.» که قرار است به عنوان یک مطلب لطیف در کتاب باشداما بیشتر شبیه انتهای تیز چوب درامز است که صاف میرود توی چشم. در مورد زنانی هم که کنارشان قد کشیده مینویسد: مادرش «زن جذابی نبود» و «شبیه به گروچو مارکس بود.»؛ در مورد خالههایش «یکی از یکی زشتتر» و مادربزرگش «زنی چاق و کر که تمام روز کنار پنجره خانه، روی تشکچه مینشسته» است.
به همین علت، وقتی آلن شروع میکند به تعریف کردن از سابقه طولانیاش در عاشقپیشگی و ازدواج و هوس، متعجب نمیشوید. همه چیز برای او ظاهر افراد است. روایت به نسبت واضح و شفاف او از اوایل جوانیاش که به عنوان طنزنویس و کمدینی نوظهور کار میکرده، تنها بخشی قابل اعتنا از این کتاب است که دروننگری او را دربرمیگیرد. او در مورد ازدواج کوتاهمدت خودش با هارلین روزن مینویسد: «والدین هارلین هرگز نباید اجازه میدادند دخترشان با من ازدواج کند. درست است، من در زمینه کاریام موفق بودم اما مانند یک گراز نفرتانگیز میماندم.» روزن همچنان چهرهای تاریک و مبهم از یک ازدواج زود و شکستخورده باقی ماند و آلن چیز خاصی در مورد او آشکار نمیکند: «من با ناراحتی مداوم و چهره عبوس و گرفتهام روی اعصاب او راه میرفتم– اما بعد یکمرتبه، زینگ! وقتی هارلین در یک بحث فلسفی ثابت کرد که من وجود ندارم، تازه فهمیدم که به دردسر افتادهام.»
این جمله میتوانست بهطور مستقیم، از یکی از فیلمهای نخستین و کمدی آلن یا از اولین نوشتههای کوتاه و عجیب و غریبش در کتابی که سال ۱۹۷۱ به نام «حالا بیحساب شدیم» (این کتاب با عنوان «در دفاع از دیوانگی» مجموعه کامل داستانها و طنزنوشتههای وودی آلن از سوی نشر شورآفرین چاپ شده) منتشر شد، آورده شده باشد. بیشتر اوقات، آلن، روزن را نه به عنوان یک ستیزهگر روشنفکر، بلکه به عنوان یک سرعتگیر جذاب در راه رسیدن به ازدواج دوم خود میداند: «او لوئیز لسر بود.» آلن لسر را «دلربا» میخواند و توضیح میدهد که او شبیه به «میا فاروی جوان و زیبا» بود و میگوید بقیه مردان فکر میکردند او شبیه به بریژیت باردو است.
آلن در مورد آثار اولیهاش با جزییات حرف میزند – بسیار به فیلم «تازه چه خبر پوسیکت؟» میپردازد. بیشتر از نود درصد فیلمهای دیگری که ساخته– ولی سریع علاقهاش به صحبت را از دست میدهد و تندتند از روی موضوعات دیگر میگذرد و میرسد به شبی در اوایل سال ۱۹۷۸ که «آنی هال» برنده اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و بهترین بازیگر نقش اول زن برای دایان کیتون شد، گرچه او هیچ ذوقی برای این افتخارات ندارد و همینجا بود که انگار آب یخ روی سر خواننده میریزد. او در مورد صبح روز بعد که روزنامه تایمز را تحویل گرفته و نتایج اسکار را دیده مینویسد: «واکنش من درست مثل وقتی بود که خبر ترور کندی را شنیدم. یک دقیقه به آن فکر کردم. بعد بقیه کورنفلکسم را خوردم و سپس رفتم پشت ماشین تحریر و مشغول کار شدم.»
پناه بر خدا. مشکلی نیست اگر به جوایز اهمیتی ندهید، حتی مشکلی نیست اگر به ادعاهایی که در این کتاب شده توجهی نشان ندهید اما این جمله از کتاب «بیخود و بیجهت»، عین ترکش میخورد به مغز خواننده. اما به سال ۱۹۶۳ فکر کنید، واقعهای که برای بسیاری از امریکاییها از جمله نسل آلن تعیینکننده بود و او فقط به فکر این بوده که کورنفلکسهایش در شیر خمیری نشوند. باور چنین چیزی برای خوانندهها سخت است.
بپردازیم به فروپاشی رابطه یک دههای آلن با فارو. در این کتاب، آلن قصد دارد نشان دهد فارو متقلبی است که میخواهد به عنوان مادری فداکار و انسانی الگو دیده شود و از او شمایلی چون یک هیولای خشمگین که به هر طریقی میخواهد از آلن انتقام بگیرد، میسازد. او با استناد به گزارشهایی که نظراتش را تایید میکنند، سعی در تبرئه خودش دارد و میخواهد فارو را مادری خبیث نشان دهد که حرف در دهن دیلان فارو گذاشته اما او حداقل به همان اندازه دوست دارد بگوید میا فارو گناهکار است. مورد دیگری که باید به آن اشاره کرد، این است: «او بزرگ کردن بچهها را دوست نداشت و در واقع مراقب آنها نبود. جای تعجب ندارد که دو فرزندخواندهاش خودکشی کردند و سومی با توجه به اینکه دختر دوستداشتنیای بود، در حالیکه در سی سالگی با بیماری ایدز دستوپنجه نرم میکرد، توسط میا رها شد تا صبح کریسمس در بیمارستان و در تنهایی فوت کند.»
در مورد صحت و سقم این گزارشهای ناراحتکننده نمیتوان نظر داد (روایتهای متناقضی وجود دارد.) اما آنچه میتوان در موردش نظر داد، نثری است که آلن به کار برده. او آنقدر در مورد این موضوع با سردی و بیتفاوتی صحبت میکند که شما به خودتان میلرزید. محتوا یا لحن او در مورد این سه جوان، بیرحمانه است و مغز را منفجر میکند.
بقیه کتاب «بیخود و بیجهت» هم به همین شکل پیش میرود. دقیقا بعد از اینکه او چنین ناجور در مورد فارو صحبت کرده: «تمام کسانیکه به این زن انتقامجو کمک میکنند تا برنامههای پلیدش را پیش ببرد» چه باید گفت وقتی که ناگهان میپرد به گذشته و دوستانه در مورد آثاری که بین سالهای ۱۹۸۳ و ۱۹۹۲ با او کار کرده مینویسد: «رز ارغوانی قاهره.. بعدش هم فیلم برادوی دنی رز، از میا تصویر خوب و قویای به شما نشان میدهد. نشان میدهد او چه بازیگر انعطافپذیری بود.» (اگر گیج شدهاید، منظور او از میا همان زنی است که متهمش کرده باعث مرگ فرزندان خودش شده.) این چرخش ناگهانی از خاطرات بد به اینجا، نشان میدهد که ذهن او مسائل را تقسیمبندی میکند و همچنین نشان میدهد هر بخشی را در حال و احوالی متفاوت و بدون توجه زیاد به آنچه در حقیقت رخ داده، نوشته است.
عاقبت، پس از آنکه «طرفداران جنبش من هم» و در برخی موارد چند خانم شاغل دیگر، انگشت اتهام را به سوی آلن گرفتند، او گفت: «مجبور شدهام دومرتبه به موضوع خستهکننده اتهامهای دروغین بازگردم. ای مردم، تقصیر من نیست. چه کسی میدانست که او [میا] اینقدر انتقامجو است؟ برای من، بهترین چیز در زندگی، ماجراهای عاشقانه بود و نوشتن از همه زنان بینظیری که در کنار آنان به وجد آمدم.» او همچنین به نقل از فرانسین دو پلسیکس گری گفته: «هیچ داستان جالبی برای وودی آلن وجود ندارد.»
پینوشت:
برای مطالعهی متن کامل «نقدی بر کتاب بی خود و بی جهت یک اتوبیوگرافی»، اینجا کلیک کنید.
برای مطالعه همین متن در روزنامه اعتماد، اینجا کلیک کنید.